روزای سخت

ساخت وبلاگ
 ساعت 5 و 18 دقیقه بامداده.همیشه فکر میکردم اگه شبا رو تا صبح بیدار بمونم کارام خیلی خوب و سریع پیش میره.چند شبه نخوابیدم و همش پشت لب تاپم.شاید داره میشه ده شب.مشغول کد زدن و گریه کردن و به زمین و زمان فحش دادن و دوباره کدزدن.تو برنامه نویسی میگن هر وقت دیدی داری زیادکد میزنی یعنی داداش داری اشتباه میزنی:Dمنم این مدت بارها اشتباه زدم و همچنان در حال زدنم تا خدا کنه این درس پاس شه.این از ندر احوالات این روزهای من با ابروهای پشمالو و ظاهری ژولیده.فقط تموم شه همین!من یکم تعطیلات میخوام.یکم خیال راحت.یعنی از کی ساعاتم دست خودم نبوده که نتونستم چیزی بنویسم و شاید تمام اون ساعتا و دقیقه ها من زندگی نکردم.وقتی خودمو با افکارم تنها نزاشتم....همش درگیر امتحانات و پروژه و درسایی که TAبودم و باید نمره های بچه ها رو رد میکردم و به سوالاشون جواب میدادم...درگیربودن خوب نیست..میگن از مسیر لذت ببر ولی من تو شرایط سخت و پر از فشار نتونستم زندگی کنم.مثل این مدت که اینجا با خودم تنها نشدم....ترم جدید زبان هم مدتیه شروع شده.زبان آلمانی تازه داره سختیش رو نشون میده و بد اینه که نمیتونم و وقت ندارم چیزی بخونم.آقای الفم همینطور ...همیشه هم استادمون که یه خانوم جوونه با یه لحن سرزنش باری از تلفظای افتضاحم ایراد میگیرهو خب حقم داره.اماخب دارم فک میکنم باید این ترم تحصیلی براش وقت بزارم.حتما حتما.همین دیگه.چیز خاصی نشده.الانم داره بارون میاد صدای اذان صبحم میشنوم.دیگه همین فقط این روزا برام روزای سختیه...
برچسب‌ها: یادداشت ها
+ نوشته شده در  یکشنبه هشتم بهمن ۱۳۹۶ساعت 5:33  توسط    | 
بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 72 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1396 ساعت: 14:21