بارون

ساخت وبلاگ

برای پوستم نیاز به اسکراب قوی و یه آبرسان و کرم دور چشم کلینیک دارم.

پس فردا حتما سفارش بدم و دیگه ترشی نخورم و ترشی هم نذارم.

چیپس فلفلی هم اصلا.پوستم به فنا رفت.


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23

تو راه برگشتم و بسی خوشحالم که نعطیلم تا هفته بعد.

حالا یه همکارم گیر سه پیچ داده که فردا دانشگاه تون برای فلس طین مراسم دارن و منم می‌خوام برم بخونم و اجرا دارم .ای خدا تو رو در وایسی فکر کنم مجبورم برم. حالا نه که بی تفاوت باشم نسبت به فلسطین.ولی تنبلی م میاد برم این همه راهو


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23

امروز بعد از ناهار رفتیم طبق معمول یه ساختمون دیگه که قهوه بخوریم دیدیم که دوچرخه گذاشتن اون وسط وصلش کردن به آبمیوه گیری و باید رکاب بزنی بهت اسموتی بده و از اونجا که من تپه لمس نکرده ای نذاشتم در این عمل شرکت کردم بسی اسموتی خوشمزه ای بود.


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 2 تاريخ : پنجشنبه 20 ارديبهشت 1403 ساعت: 11:23

امروز تنها بودم بیشتر ش رو.گاهی این تنهایی رو دوست دارم به نظرم خوبه که تو تنهایی بستنی بخورم و وقتی امیر اومد تظاهر کنم که نخوردم و دوباره باهاش شروع به بستنی خوردن کنم.ویس و یه لیوان و این هم رفتم بالا تو تنهایی.گلوم سوخت.با همون حالت کتلت درست کردم و نزدیک بود دوبار دستم رو با رنده ببرم.تنها زندگی کردن سخته.به پدی فکر کردم که امشب وقتی امیر میاد خونه و خونه بوی کتلت میده و چراغ خونه روشنه اون چه جوری با خونه خالی و تاریک مواجه میشه.تنها موندن سخته.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 12:59

زیر پتو دراز کشیدم چون هوا ابریه و برعکس دیروز نور خورشید کم جونه .‌سردمه ولی همچنان اصرار دارم لباس تابستونی بپوشم.دلم میخواد گریه کنم خیلی بده که یکشنبه عصر تنها باشم هوا ابری باشه و یک سریال ناراحت کننده رو هم تموم کرده باشم و قرار باشه برم پشت لپ تاپ چون باید برای ارائه سه شنبه سر کار خودم رو آماده کنم‌. این روز ها من مضطرب ترین آدم دنیام.حتی تایم هایی که با همکار هام قهوه میخورم یا قدم زنان باهاشون از یه ساختمون به ساختمون دیگه برای صرف ناهار میرم یا وقتی ازم میپرسن آخر هفته چطور بود من استرس میگیرم اما بیشترین استرس رو وقتی دارم که باید هر روز کاری که میرم تو جلسه روزانه شرکت کنم و بگم چه کردم و چه قراره انجام بدم.من هنگ میکنم و دچار شکم درد میشم گلوم خشک میشه کم مونده دچار پنیک اتک بشم و کلمات انگلیسی در حالی که هیچ کنترلی روشون ندارم از زبونم خارج میشه.من مطمئنم این مشکل بیشتر از هر چیزی به شخصیتم برمیگرده نه به زبان.به شخصیت بی اعتماد به نفس ترسویی که دارمحالا نمی‌دونم چرا قبول کردم که پروژه ای که انجام دادم رو بهشون ارائه بدم.شاید چون فکر میکنم که تمرین خوبیه برام.اما همچنان موجود ترسوی وجودم داد میزنه که از پس هیچ کاری بر نمیام.من خسته م اما همچنان ادامه میدم به امید روزی که به آرامش برسم.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 12:59


کاش امتحان نداشتم یکم از این بهار زیبا لذت می‌بردم ....

یه درسم افتادم متاسفانه اینقدر که سخت بود امتحانش برام.این همه خونده بودم براش...هییییی


برچسب‌ها: یادداشت ها

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳ ^~^ ۱۲:۳ ق.ظ + نیکا ^~^




بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 12:50

سلام صبحتون بخیر آقا هر صبح که من بخوام برم سر کار به این فکر میکنم که کاش یه شغل تو خونه داشتم مثلا یوتیوبر بودم :/ حداقل لازم نبود حتما اینقدر زود بیدار شم.حتی اصلا دلم میخواست خونه خودمون بودم تا سر ظهر می‌خوابیدم آخرش هم ناهارم آماده بود.درسته بیرون اومدن از نقطه امن خوبه و باعث پیشرفت میشه ولی خیلی چیزا رو از دست میده آدم.بخاطر همین اونایی که دلشون نمی‌خواد مهاجرت کنند رو درک میکنم.یه وقتایی زندگی یعنی همون لحظه های ساده معمولی پیش خانوادههمون بیرون رفتن های آخر شب با خواهرت همون فیلم دیدنای آخر هفته تون.همون بساط چایی و غیبت بعدازظهر ها رو تراسی که رو به دریاست.دلم برای خونه تنگ شده و می‌دونم هیچ جا خونه خود آدم نمیشه.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 12:50

سلام.امروز رو مود خوبی هستم.سگ سیاه افسردگی فعلا ازم فاصله گرفته و کاری به کارم نداره.امروز روز مرد بود و من بعد از بیدار شدن شروع کردم دکلمه ریکورد کردم و به کمک امیر یه کلیپ درست کردیم برای باباهامون که روش صدای ضبط شده من پخش میشه .برای امیر هم صد و پنجاه یورو ریختم که بتونه لنز جدید بخره بعنوان کادوی روز مرد. تو ذهنم داشتم فکر میکردم پنجاه یورو بریزم ولی دستم کلا به کم نمیره :)بعدش هم به بابا ها و بابابزرگ امیر ویدئو کال کردیم و تبریک گفتیم.خلاصه که مشغول مراسمات تبریک گویی بودم بیشتر روز فقط پشت لپ تاپ نشسته بودم ادای درس خوندن در میاوردم مثل الان ://امروز ایمیل بهم داد شرکت و بهم گفت روز اول کاری به چه شکله برام.یکم استرس گرفتم اولش ولی فکر کردم به اینکه از چی میترسم دقیقا؟مثلا از اینکه نکنه نتونم خوب به انگلیسی صحبت کنم و ضایع بشم ؟خب این ترس بی مورده چون من خوب حرف میزنم انگلیسی و فقط باید اعتماد به نفس داشته باشم.ترس دیگه هم اینه که نکنه از نظر فنی بلد نباشم اون تسک ها روخب این هم ترس بی موردی هست هر چی تو آگهی شغلی بود رو من باهاش آشنایی داشتم تا حدودی و بقیه ش هم به مرور یاد میگیرم.اونا هم اگه اینقدر براشون مهم بود ازم دو تا نمونه کار می‌گرفتن قبلش که نگرفتن.پس ازم نمی‌خوان اول کاری فول باشم.ترس از اخراج شدن هم بی مورده چون اگه احیانا کارمند خوبی نباشم و اخراج بشم به هر حال چیزی از دست ندادم و بلکه یه چیزی به رزومه م اضافه شده و یه چیزایی یاد گرفتم.و درباره هیجان های وجودم هم باید بگم به خودم که کاملا طبیعی هست مگه من چند بار توی عمرم یه شغل کاملا مرتبط توی یه فضا با پرسنل آلمانی داشتم ؟ناراحت اینم که نمیتونم تا ظهر بخوابم ؟ خب میتونم عوضش حس مفید بودن داشته با بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 27 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:10


تنها گذاشتن امیر تو خونه و دل کندن از تخت گرم و نرم برای رفتن به سر کار خیلی سخته برام..


برچسب‌ها: یادداشت ها

دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۴۰۲ ^~^ ۱۰:۱۸ ق.ظ + نیکا ^~^




بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 30 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:10

در حال رفتن به سر کار هستم و از پنجره به بیرون نگاه میکنم.هوا سرد و بارونیه.یه روز باید بشینیم درباره آدمای سر کارم بنویسم اما به طور خلاصه بگم که فکر نمی‌کردم واقعا آلمانی ها این مدلی باشن. اینقدر گرم و صمیمی و مهربون.شاید هم کالچر شرکتشون باشه .در این حد پشتیبان هم بودن معرکه ست.امیدوارم امروزم عالی پیش بره. خوابم میاد و به سختی بیدار شدم.امروز اومدم باید بخوابم یه ساعتم شده بعد شروع کنم به درس خوندن وگرنه میپوکم.برچسب‌ها: یادداشت ها بارون...ادامه مطلب
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 27 تاريخ : جمعه 4 اسفند 1402 ساعت: 14:10