امروز تنها بودم بیشتر ش رو.
گاهی این تنهایی رو دوست دارم
به نظرم خوبه که تو تنهایی بستنی بخورم و وقتی امیر اومد تظاهر کنم که نخوردم و دوباره باهاش شروع به بستنی خوردن کنم.ویس و یه لیوان و این هم رفتم بالا تو تنهایی.گلوم سوخت.با همون حالت کتلت درست کردم و نزدیک بود دوبار دستم رو با رنده ببرم.تنها زندگی کردن سخته.به پدی فکر کردم که امشب وقتی امیر میاد خونه و خونه بوی کتلت میده و چراغ خونه روشنه اون چه جوری با خونه خالی و تاریک مواجه میشه.تنها موندن سخته.
برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 6