بین قفسه های کتاب کتابخانه برایم کتاب گذاشته بود....و یک پلاک الله...که هنوز هم کنج کیفم جا خوش کرده.ما دنیای غریبی داشتیم.بخاطر من می آمد انجمن شعر! و یادم است چقدر روی همه چیز حساسیت افراطی داشت...نماز شب هایش و روزه های گاه و بی گاهش... دنیای خاکستری غمگینی بود... اولین آدمی بود که بعد از پدرم دستش را گرفتم....هنوز تحکم آن دست ها توی حافظه چشم هایم ثبت شده... بعد از او دنیا به طرز احمقانه ای ت,ولیمه ...ادامه مطلب