هر چی تو ذهنم بود

ساخت وبلاگ

سلام

خوبین دوستان ؟

من که خوبم.

این مدت حسابی پر انرژی هستم همش سعی میکنم با تنبلی مقابله کنم و از خونه بزنم بیرون.چون می‌دونم پاییز زمستون هوا ابریه همیشه و باید از هوای خوب این روزا استفاده کرد.

اون روز بعد از سر کارم خیلی با انرژی بودم با اینکه هشت ساعت کار کرده بودم و پشت میز بودم.بعدش رفتم شهر نزدیکی که قرار بود با امیر اونجا رو بگردیم.از همون اول شروع کردیم مسابقه عکاسی دادن.البته من با گوشی امیر با دوربین . از هر چیزی که جالب بود به نظرم عکس می‌گرفتم.عکاسی باعث میشه آدم دقت بیشتری کنه تو نگاه کردن به اطرافش.امیر که عاشق عکسام شد.

بعدش هم رفتیم یه چیزی خوردیم و ikea خرید کردیم.لیوان خریدیم چند تا و چیزای زیر دیگه.

روز بعدش یعنی جمعه رو بعد از سر کار اومدم خونه و خوابیدیم و کار خاصی نکردیم فقط من سعی کردم سریال ایرانی رو ببینم زودتر و تمومش کنم بخاطر همین تا صبح بیدار بودم.

شنبه یعنی دیروز یکی از روزای خاطره انگیز بود.امیر پیشنهاد کرد بریم تو عمق جنگل.با دوچرخه کلی راه رفتیم فکر کنم ده کیلومتر بود.تا رسیدیم به اول مسیر جنگلی.اولش دریاچه فوق العاده قشنگی داشت.مسیر جنگلی رو با دوچرخه رفتیم جلو بین درختا راه برای دوچرخه داشت.هوا خیلی خنک و خوب بود.تو عمق جنگل هم چند تا دریاچه بزرگ دیدیم.واقعا حس خوبی داد.تا تاریک شدن هوا بیرون بودیم اینجا هوا هنوز خیلی دیر تاریک میشه خوشبختانه.برگشتنی هم تا یه جاهایی با دوچرخه و بعدش هم با مترو برگشتیم خونه.شام هم بال مرغ سوخاری درست کردم بعد از مدت ها.

.

دو هفته اینا مونده بریم ترکیه و خانواده رو ببینیم.هنوز کار خاصی نکردم.فعلا برای مامانم و داداشم چیزی نخریدم احتمالا برای مامانم کتونی بخرم برای داداشم هم خودش گفته بود شلوار لیوایس ولی گرون بود شلوارش . شاید براش ریش تراش خریدم.

خودم هم هیچ تیپ درست حسابی ندارم که جلو مامان بابای امیر و مامان خودم بپوشم‌. یعنی لباس خیلی شیک و درست حسابی ندارم:/

میخرم اما بازم به نظرم هیچی ندارم یا اینکه یه مدت می‌پوشم دلم رو میزنه و دیگه سلیقه م نیست.حالا قبل رفتن شاید خوب باشه دو تا شومیز تمیز و خوشگل بخرم اونجا بپوشم و مثه همیشه شلخته نباشم.

یکی از چیزایی که رو اعصابمه موهامه که دلم میخواست کوتاه میکردم درست حسابی که مو خوره هاش بره رنگش میکردم و کراتین.فکر کنم راحت میشدم.از وز وز بودنش خسته شدم.اما از اونجا که کراتین گرونه احتمالا مجبورم اتوی مو بخرم تا وقتی برگردم ایران کراتین کنم.حالا نیست که ایران ارزونه://

حالا معلوم نیست کی برگردیم ایران ولی من دوست دارم امسال برگردیم و بتونیم عروسی بگیریم.به نظرم عروسی بگیریم هم راحت میشیم و دیگه همه نمیپرسن چرا نمیان و عروسی نمی‌گیرن هم اینکه خب من عروسی دوست دارم.البته برای عروسیم هیچکس از فامیل خودم رو دعوت نمیکنم. چون آدم های عوضی هستن و همون بهتر باهاشون در ارتباط نباشم.نهایت دوستامو دعوت میکنم که خیلی وقته منتظرن.حالا اینکه چرا دعوت نمیکنم فامیل خودم رو قضیه ش مفصله.

بابام اخلاقش اینه که خیلی درد و دل کنه.یبارم داشته با شوهر خاله م درد و دل می‌کرده که مثلا دخترم که خواهر من باشه فلان می‌کنه و بهم احترام نمی‌ذاره و ...

بعد تو یه مراسم ختمی شوهر خاله م خواهرم رو میبینه و از اون آدمای سمی هست که فاز نصیحت داره و انگار همه عنن دختر خودش فرشته ست و کار درسته.شروع می‌کنه خواهرم رو نصیحت کردن و ادامه میده.خواهرم که از بی ادبی پسر دایی م چند ماه پیش شکار بوده که هر چی از دهنش در اومده بود به مامانم گفته بود و کسی هم چیزی بهش نگفته بود.خواهرم میگه به شوهر خاله م چرا اون پسر رو نصیحت نمی‌کنین که به مامان من توهین کرده. در همین حین دایی کوچیکم یهو با مشت میزنه تو صورت خواهرم و می‌خواسته بیشتر هم بزنه:/

هر چی هم خواسته گفته به خواهرم و به مامانم گفت می‌دونی فلان دوستش طلاق گرفته ست ؟ می‌دونی کوه نوردی می‌ره؟ آدمای مورد دار فقط کوه میر

حالا جالبه خواهرم با مامانم خیلی صمیمی هست و هیچی برای پنهان کاری نداره.حرفای داییم خیلی مزخرف بود.

من تا به الان چنین چیزی ندیده بودم وقتی اینا رو خواهرم برام تعریف کرد پشم هام ریخت گفتم چرا نرفتی شکایت کنی.حتی به فکرش هم نرسیده بود. برای بار هزارم به این نتیجه رسیدم کلا باید با فامیل قطع رابطه کرد.خانواده رو سفت چسبید فقط.دلم میخواد تا میتونم از خانواده م حمایت کنم.حالا حمایت فکری به خواهرم که زودتر از اون محیط سمی بیرون بیاد که پدرم بهش نگه پیر دختر و ترشیده بعد هم بره درد و دل کنه. واقعا یه مرد اینقدر خاله زنک؟ در حسرت یه پدر عاقل موندم حالا پشتیبان و اینا هیچی واقعا.

بیچاره خواهرم همش تو خونه در حال درس خوندن یا سر کار از صبح تا غروب یه روز در ماه اگه بشه به اصرار مامانم می‌ره برنامه کوه تازه اونم قله های خیلی مرتفع رو فتح می‌کنه نه اینکه تفریحی برن.

چجوریه اینقدر مغز ها زنگ زده ست.

خلاصه که برای عروسیم قرار نیست دعوت بشن همون فامیل امیر اینا باشن کافیه.

امروز نمی‌دونم چیکار کنم.

باید الان برم ناهار درست کنم.کباب تابه ای.صبحانه دیر خوردم و مفصل خیلی سیرم ولی درست میکنم تا آماده شه گشنم میشه حتما.

فعلا خدا نگهدار


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 29 شهريور 1402 ساعت: 16:07