آن شب 5

ساخت وبلاگ
فکر میکردم خوب نمیشم و داشتم از ترس میمردم.به خودم میگفتم احتمالا کارم به بیمارستان بکشه ولی وقتی بیدار شدم سرما و لرزشم یر طرف شده بود کاملا و فقط سرم درد میکرد.باز هم یه ژلوفن دبگه خوردم.البته قبلش امیر مجبورم کرد عدسی بخورم. در اخر با منگی رفتم جلسه امتحان.

بخیر گذشت ولی فاز خنده بی ارادم رو دوست داشتم.گرچه امیر میگه این خنده بخاطر اون یکم نوشیدنی که خوردی نبوده.اصلا در حدی نبوده بخواد م.س.ت کنه ولی من فکر میکنم هیچ توجیه دیگه ای نیست برای اون حالم 

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 14 بهمن 1397 ساعت: 4:50