فرجه

ساخت وبلاگ

دوران فرجه خونه م برو بیایی بود.یک شب مهسا اومد پیشم و سعی کردم براش سنگ تموم بزارم.اون شب کلی گفتیم و خندیدیم و به درس فکر نکردیم.براش سحر هم اماده کردم و خودم رفتم تو رخت خواب.وقتی اومد تا صبح مثه ترم اولیا درباره پسرای جذاب دانشگاه حرف زدیم.

روز بعد مهسا بدون اینکه بیدارم کنه رفت و من موندم و خونه خالی.بزودی ناهید اومد پیشم و نذاشت زیاد تنها باشم.باهم درس خوندیم و چرت گفتیم و خندیدیم.ناهید از اون دسته دوستامه که کلا رابطمون درسی بود و یواش یواش فهمیدیم چه قدر لحظه هایی که پیش همیم از خنده روده بر میشیم و شدیم دوستای نزدیک هم که 24ساعته پیش همیم.

چند روز موند و رفت. یک روز یه دوست دیگم مهسا اومد پیشم.بابت این مهسا خیلی استرس داشتم.مهسا از اون ادمای خیلی کدبانو و مرتب بود و هیکل فیکس.کلا همه چیز مهسا خیلی خوبه .با اینکه چاق بود ولی با ورزش مداوم هیکلش رو ساخته.به خودش میرسه و من جدا از افاده ای بودنش عاشق اینم که به خودش توجه میکنه. سعی کردم پذیراییم بد نباشه و رفتم بیرون خرید کردم ژله  و میوه و...

با مهسا هم درس خوندم و بعدش دیگه تنهام.

کل فرجه م این گونه گذشت.هر روزم سعی میکنم درس بخونم گاهی نمیشه.گاهی میشه.یکم حسش رفته.اما دارم سعی میکنم.شبام از ترس تا صبح بیدارم و با هر صدای کوچیکی فکر میکنم قراره یکی بهم حمله کنه.

فرجه ها معمولا روزای سختی هستن برام ولی این بار من زیاد به خودم سخت نگرفتم.فکر کنم ترم آخری بزنم معدلو نابودکنم.

مطمئنم دلم برای این برو بیا ها هم تنگ میشه.

شبیه خانومای خونه غذا بپزی و مهمون دعوت کنی و مهمونت یکی هم سن خودت باشه که کلی باهاش حرف مشترک داشته باشی.

دلم واقعا تنگ میشه برای این دوران.کلا ده روز دبکه مونده که تموم شه همه اینا...

اصلا زندگی مجردی دانشجویی یه چیز دیگه ست درسته سختی داره اما خیلی حس خوبی داره کاش میشد دوباره برگردم ترم یک

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 108 تاريخ : شنبه 18 خرداد 1398 ساعت: 2:20