ازدواج

ساخت وبلاگ

یه جوری گریم گرفته میخوام هق هق کنم.

دوستم ازدواج کرد.

دلم گرفت.از ازدواجش خوشحالم.براش آرزوی خوشبختی میکنم.اما نمیدونم چرا ناراحتم.انگار دوستمو از دست دادم.میدونم مزخرفه اما من یه همچین حسی دارم و بابت اینکه پیشش نبودم هم به اون دو نفر  ''ر''   و ''ک'' حسودی میکنم.و البته یه سری حس های منفی.

حسای بچگونه که چرا تا دم عقدش به من زنگ نزد چرا زودتر از همه نمیدونستم چرا چرا چرا 

 میدونم بخاطر هوش هیجانی کممه.وگرنه بخوام رو راست باشم با خودم اون بهم چند روز پیش دربارش گفت و حتی درباره ارایش عقدش و لباسش هم صحیت کردیم...

همه حس هام بچگونه ست...اصلا من بچم.

معلومه که بچم.مگه چند سالمه.دوس دارم گریه کنم.از اینکه دوستم ازدواج کرده گریه کنم و به زمین و زمان فحش بدم.

 

من با تغییرات آدمای اطرافم دیر کنار میام.مسخره ست.مزخرفه اما نمیدونم چیکار کنم؟واقعا نمیدونم.

اما اینو میدونم اینجا نوشتن ارومم میکنه....

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 131 تاريخ : شنبه 30 آذر 1398 ساعت: 23:01