مامان

ساخت وبلاگ

امروز درس خوندم.برای ناهار منزل مامان رفتم.مامان سرما خورده و از چشماش میتونم بخونم که خیلی نگرانه که نکنه خدای نکرده کرونا گرفته باشه.بیشتر از اینکه این سرما خوردگی اذیتش کنه این استرس و فشار بالا رفتنش داره نابودش میکنه.هیچ علایمی از این ویروس نداره ولی ما خانوما ذاتا نگرانیم.نگران اتفاقاتی که ممکنه هرگز پیش نیاد.البته که مادرم جان ترس نیست و بیشتر غصه ما رو میخوره که حواسمون وسط درس و مشق پرت نشه

:l 

این رفتارای مامان رو میبینم نگرانی به منم منتقل میشه.اینجودی میشه که اعصابم بهمه و گریم گرفته.یادمه پارسال همخونه هام منو جلبک بی احساس خطاب میکردن.یادمه امیر بارها منو بی احساس خطاب کرد.حتی تو رابطه همش میگفت تو الویتت تو زندگی درسته بعد من.یادمه خواهرم همیشه بهم میگفت و هنوزم مبگه که من بویی از احساس نبردم و همیشه فقط خودم رو در نظر میگیرم.

نمیدونم چرا همیشه اینجوری قصاوت شدم.به قول آبان ادما دوس دارن زشتی های وجودتو ببینن...چه قدر زشت باشی و چقدر  زیبا فرقی نمیکنه.اونا فقط زشتی میبینن!

 

راستی.دلتنگ نگارم.دوستای خوب هرگز فراموش نمیشن.

تازگیا فکر میکنم که من کیو دارم هر وقت شبانه روز بدون اینکه مراقب نحوه جمله بندی و کلماتم باشم میتونم بهش پیام بدم.و پیشش از هر چیزی بگم.به جز نگار هیچکی نیست.هیچکی.هر چقدرم دور باشه بهترین دوستمه.

اینقدر ارتباطاتم محدود شده که کاهی سختمه حتی با ادما صحبت کنم مخصوصا حضوری.نمیدونم چه مرضیه.من که قبلا پر حرف بودم  جدیدا وقتی تو چشم ادما نگاه میکمم واژه هامو گم میکنم.جمله هامو قورت میدم.بی حرف میشم و اصلا انگار خفه خون گرفتم.نمونش دوست دبیرستانم.هر بار میبینمش نمیدونم چی بگم.پریروزم ناهید و مریم اومدن ویدئو کال و من مونده بود چی بگم:lllامروزم به پسر خاله م زنگ زدم بهش روز مهندسو تبریک بگم نفهمیدم چجوری جمله سازی کردم:lll

نمیدونم چمه.

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 8 اسفند 1398 ساعت: 8:21