سیگار و نگار

ساخت وبلاگ

سیگار برای چهارسال پیش بود.تاریخ انقضا گذاشته.اصلا نمیدانستم سیگار هم تاریخ انقضا دارد.چهار سال پیش با نگار خریده بودیمش.با کلی سرخ و سفید شدن و تته و پته به سوپری گفته بودیم یک بسته سیگار میخواهیم.یک سوپری غریبه و دور از خانه را انتخاب کرده بودیم. یک بطری دلستر هم خریده بودیم که ژست آبجو بگیریم.البته که طعمش آبجو نبود و  آناناس بود.

سالن خانه دانشجویی مان  پنجره نداشت.یعنی روزش با شبش آنقدر فرق نمیکرد همان جا ولو شده بودیم و  شمع روشن کرده بودیم.رژلب قرمز هم جزو اصل اساسی ژستمان بود

 آن موقع نمیدانستم که چطور سیگار میکشند.یادم است از فیلترش روشن  کرده بودم.یادم است خیلی سرفه کرده بودم و حتی آنقدر هول بودم که موکت رو سوزاندم.

ولی حس خوبی بود.آخرش نگار دستم را گرفته بود و قسمم داده بود این تجربه را برای همیشه در سینه مان دفن کنیم و با خودمان به گور ببریم.

پیش خودش فکر میکرد حتما خیلی کارمان زشت است.با خودش غر میزد که پدرم در فکرش نمیگنجد من سیگار بکشم.اسکول بودیم دیگر.فکر میکردیم چه غلطی کرده ایم.

تا چند روز بوی سیگار از خانه نمیرفت...

*نگار ببخشید. بلاگفایی ها هیچکیای منن.

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 21 فروردين 1399 ساعت: 13:56