دوست نداشتنی

ساخت وبلاگ

خب.دست خودم نیست.حسودی ام شده.

امشب تولد خواهرم بود.برادرم برایش یک متن نوشت.نمیدانی  همدم که چقدر متنش  قشنگ بود.هیچوقت نمیتوانم آن قدر خوب بنویسم.خواهرم کاغذ و بیست تومان پول را ناگهان در اتاقش پیدا کرد و کلی اشک ریخت و خوشحال شد و با کلی ذوق آمد به اتاقم و متن را خواند.

میدانی از چه ناراحتم همدم؟هیچکس برایم از این متن ها ننوشت.یعنی بهتر است بگویم برادرم برای تولدم متن ننوشت.اصلا مرا داخل ادم هم حساب نکرد.من خیلی ناراحتم.خیلی خیلی.

 میدانی همدم ،با من سرسنگین شده.خب به بند کفشم سرسنگین شده.اه.

یادم نمی اید هیچوقت با هیچ جنس مذکری بعنوان دوست به جز امیر خوب کنار امده باشم.حتما ارتباط با پسر ها را بلد نیستم.حتما حتی بلد نیستم خواهر خوبی باشم و اخلاقم روی اعصاب است.نمیدانم.فقط یادم است که هرگز توی دانشگاه هم پسر ها با من خوب نبودند.انگار ارثیه پدرشان را خورده ام.نه.اشتباه نمیکنم همدم.قشنگ مشخص بود حوصله ام را ندارند.نمیدانم چرا.کاری هم بهشان نداشتم ها.همیشه یادم مانده که حتی برای مسابقه شریف افشین نخواست همگروهشان بشوم و به جیران گفته بود مرا بپیچاند.خب باید قبول کنم که من برای هیچ پسری اندازه یک همکلاسی یا خواهر یا حتی رفیق مناسب نیستم.حتی گاهی برای دختر ها هم نیستم.خیلی سخت است توضیح این قبیل موضوعات.آدم با یاداوری اش هم ناراحت میشود.....هی دنبال دلیل میگردی برای دوست داشتنی نبودن و اخرش فکر میکنی به اینکه شاید قرار نیست همه ما را دوست داشته باشند.شاید اصلا باید فقط یک نفر آدم را توی کل دنیا دوست داشته باشد.شاید همان یک نفر کافی است.نمیدانم....فقط سرم درد میکند همدم.چرا...چرا همیشه سرم درد میکند.

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 21 فروردين 1399 ساعت: 13:56