سردرد

ساخت وبلاگ

سرم درد میکند.ماه وسط آسمان نورش را انداخته توی تخت خوابم.دلم کمی گرفته است.امروز از این سر درد لعنتی نتوانستم دو کلمه درس بخوانم.دلم یک مسکن میخواهد.سوزن دردناکش را  تزریق کنند به رگ هایم و در جا به خواب بروم.اصلا یک هفته بخوابم.قشنگ نیست؟

حیف.حیف که نمیشود.حیف که هر روز هم مهم است.خیلی وقتم کم است.خیلی.کتاب های منبع ازمون را دارم شروع میکنم.یعنی بخش اصلی ماجرا همین کتاب های قطور  300 صفحه ای اند.سه چهار کتاب قطور.نمیدانم میرسم مثلا سه...چهار ماهه خودم را برای ازمون اماده کنم یا نه.دلم میخواهد زود تر شرش را بکنم و خیالم راحت شود و بیفتم دنبال کار های ترجمه مدرک و چه و چه.ولی شنیده ام ازمونش حسابی سخت است.حتی خیلی ها میفتند.نمیدانم.من که عجله ای ندارم. دارم؟فوقش میفتم دیگر.فدای سرم.فوقش اصلا دو سال بعد گورم را گم میکنم.فوقش سه سال بعد....

برای کاهش استرس این ها را می گویم.خودم میدانم که نهایتا یک سال دیگر مخم بکشد این زبان سخت را برای ازمونش بخوانم.اصلا فشار امتحان خیلی بد است.اگر ادم تفریحی کاری را انجام بدهد جذاب تر است اما تا وقتی  همان کار را برای یک امتحان بخواهی انجام دهی دیگر جذاب نیست.کاش همه کار ها را میشد تفریحی انجام داد.امروز حرف های خوبی به خواهرم زدم.درباره تلاش .گفتم  که یک جایی در زندگی تلاش نکردن یقه مان را میچسبد و مجبورمان میکند شب بیداری بکشیم.هر چقدر خودمان را به آن راه بزنیم ولی زندگی یک جایی پدرمان را در می اورد.شکست هایی که در هر قسمت از زندگی مان میخوریم به میزان زیادی مربوط به همان کم کاری هاست.همان جا زدن ها و سر و تهش را هم اوردن ها.

یک جایی واقعا میبینیم که دیگر راهی نداریم.دیگر هیچ راهی به جز اینکه درست و حسابی مسئولیت کارهایمان را ب عهده بگیریم نداریم.راهی نداریم  به جز اینکه بپذیریم ، ما قربانی هیچ چیز به جز تنبلی ها و بهانه تراشی هایمان نیستیم.

 

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 21 فروردين 1399 ساعت: 13:56