امتحان

ساخت وبلاگ

سلام از طرف یک عدد دانشجو که چندین شب نخوابیده بود صبح درحالیکه کل شب رو بیدار بودم با امیر جون جزوه ها و کتاب ها رو بستیم و یه صبحونه تند تندی خوردم وحاضر شدم.ساعت چهار پنج صبح گرسنه م شده بود و سیب زمینی سرخ کرده خورده بودم.خب...حاضر شدم بارونی هم برداشتم.گقتم بهتون اینجا سرد زمستونی شده؟؟. همه کاپشن و پالتو تنشون هست.دمای هوا صبح شیش درجه اینا بود که با آقای همسر رفتیم سمت ایستگاه قطار.با هر بازدمم بخار میومدد از دهنم.یه سرمای ملس خوبی بود. رفتیم سر جلسه امتحان امتحانش اینجوری بود که تو سالن خیلی بزرگ رو هر میز یه لپ تاپ بود.خیلی شرکت کرده بودن و تعداد زیاد بود.همون سوال اول دیدم دو تا از پسرای پشت سریم که از قضا هندی هم بودن با همون زبون خودشون شروع کردن به تقلب کردن با صدای بلند:lll اصلا به من چه که مردم تقلب می‌کنن ولی خیلی صداشون بلند بود من هم استرسی و خواب الو....مراقب که اومد گفتم بهش اینجا خیلی سر و صدا میکنن نمیتونم تمرکز کنم.چند بار هم به پسره نگاه کردم و هیس کرده بودم از رو نرفته بود.خلاصه که مراقب ها بیشتر اومدن سمت ما.حالا با این که اون بدبختا رو نذاشتم تقلب کنن خودم هم خیلی بد دادم امتحان رو.نمیدونم چرا این استاد ها علاقه دارن بپیچونن.یعنی من تا حالا نشده بود خونده باشم درسی رو قشنگ ولی درس رو بیفتم.اما اینجا که اومدم انگار داره این اتفاق برام میفته.دلیلش رو هم نمی‌دونم.احساس میکنم امتحان امروز و قبلی رو پاس نمیشم و این خیلی غمگینم می‌کنه.چون خیلی خونده بودم براشون.......

فعلا نمی‌خوام به نتیجه فکر کنم و اگه نتیجه امتحان اومد و پاس نشم باید تصمیم جدی بگیرم.....

بعد از امتحان هم رفتیم ایستگاه اتوبوس.کلا دانشگاه ما تو یه مسیر جنگلی خیلی قشنگی بود که صبح هم مه گرفته بود...رفتیم خرید و ناهار و لالا...شب هم رفتیم بیرون.بعد از مدت ها رفتم بیرون از خونه و داخل شهر....حس عجیبی بود‌

امشب هم یه فیلم دیدم‌و الان می‌خوام بخوابم.


برچسب‌ها: یادداشت ها

بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 55 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1402 ساعت: 17:50