فروپاشی

ساخت وبلاگ

امروز در حالیکه تو ایستگاه ایستاده بودم و به آدم ها نگاه میکردم همزمان جمله ای از ذهنم بیرون زد: در معرض فروپاشی ام.
این جمله رو با خودم چند بار تکرار کردم و به وضعیت زندگیم فکر کردم.«در معرض فروپاشی ام»
نمی‌دونم چرا این جمله رو باور کردم شاید چون از خودم راضی نبودم بارها زیر برنامه هام زده بودم و همه کارام رو نصفه نیمه ول کرده بودم . صبح رو با کارای بیهوده به شب رسونده بودم و حتی نمیدونستم برای چی به دنیا اومدم.اصلا فلسفه وجود خودم رو نمی‌فهمیدم و احساس میکردم تمام من یه نا تمام بیهوده ست. همه این ها برای این بود که نمیدونستم برای چی تلاش کنم و چرا نمیتونم تلاش کنم و هیچ چیز انگار برای تلاش کردن و انگیزه داشتن ارزشمند نیست.حتی نفهمیدم چی برای «من»ارزشمنده...
انگار تجربه های شخصیم رو گم کرده م و کسی برای معاشرت پیدا نمیشه که بتونم ازش درس زندگی بگیرم.
سوار قطار شدم و دیدم دختری با قد و قواره دو برابر من لباس عجیبی پوشیده و از بیرون انداختن شکمش شرمگین نیست...بار ها در طی این دو ماهی که ورزش رو ول کردم از خودم و از اینکه اضافه وزن دارم منزجر شدم.
کنار مادر و دختری نشسته بودم.دختر خوشگلی بود ولی مادرش رو ندیدم.با اینکه پیشم نشسته بود.راستش گاهی سخته تو روی آدم ها نگاه کنم فقط بخوام بدونم چهره شون چه جوریه. مادر گوشیش رو حالت طبیعی گذاشت رو پاش و از دخترش که در حال شیرین زبونی به زبان آلمانی بود و من نمی‌فهمیدم چی می‌گفت فیلم میگرفت همزمان داشت پیراشکی هم میخورد که دلم خواست‌‌
چند ایستگاه پیاده شدم که بارون بهاری گرفته بود و خودم رو به محل کارم رسوندم‌. عجله نداشتم اما تو خیابون با عجله راه رفتم.چرا وانمود میکنم دیرم شده ؟
بعد از کار و کار و کار و حرف زدن با آدم های متفاوت بالاخره ساعت نه و نیم شد و زودتر از وقتای دیگه کارم تموم شد زود پالتو پوشیدم و رفتم بیرون.هوا بهاری و قشنگ بود دسته دسته آدم تو خیابون سنگفرش شده بود.من عاشق این خیابون و هوای بهاری بودم.امیر قرار بود نوشیدنی با خودش بیاره و دنبالم بیاد و جلوی کلیسا کنار درخت های پر شکوفه بشینیم ولی شارژ نداشتم بهش زنگ بزنم که بیاد و برگشتم خونه.
حالم بهتر بود.دیگه کمتر به فرو پاشی فکر کردم.اما شاید اگر یبار اجازه میدادم چیزی من رو فرو بریزه شاید دوباره با قدرت بیشتری با خودم رقابت میکردم.مشکل بود چیزی رو پیدا کنم در این درجه از اهمیت برای فرو ریختن.
خوابم میاد.
شب بخیر.


برچسب‌ها: یادداشت ها

شنبه ۵ فروردین ۱۴۰۲ ^~^ ۴:۲۹ ق.ظ + نیکا ^~^




بارون...
ما را در سایت بارون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khodkoshi-vazheha بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 14:03